بارون نم نم میباره.تمومه شهر سبزه.تمام کوچه بلند و پردرخت مازیار با گلدونای سفالی تو بالکنیا تموم واحدای آپارتماناش بوی زندگی میدن.حتی چراغ فرانسویای  پایه کوتاه خونه ما.دستام و میذارم تو جیبمو با لا قیدی محض تصمیم میگیرم یه ساعت به تمومه دنیا یه جور دیگه نگاه کنم.یکی از سر کوچه میاد تو دستش روزنامه است که زیر نم بارون تر شده.آخ که چه بویی داره این روزنامه! نوستالژیکه!.آدم یاد اول ابتدایی و جستجوی واژه هایی که تازه یادگرفته تو روزنامه می افته!

یه قوطی جلو پام پیدا میشه انگار از ته دل میخواد یه لگد محکم بش بزنم که تا ته کوچه بره!اصلنم خوشش نمیادبرش دارم و بااحترام بپرتمش تو سطل زباله!

یه لگدمحکم بش میزنم وتا ته کوچه باچشمام میرسونمش به دقیقا لب جوی آب که بعضی وقتا دوست دارم بش بگم جوخ آب!

یه زن جوون با پیراهن سفیدوپوست روشن آب پاچه کوچیک به دست سرشو میاره بیرون و به گلای رز تو گلدون سفالی آویخته به سقف بالکن یه حالی میده اساس!(اصلابه روی خودت نیار همینالان داشت بارون میومد وکار این خانم خلاف عقل)

خب فکرو خیال آدمه دیگه ممکن تصمیم بگیره که یهو یه خانم ملیح بیاد تو پنجره ودرست زیر بارون به گلاش آببده اگه جاداشت و آکواریوم و میشد تو بالکن گذاشت میشد فک کردخانم واسه غذا دادن به ماهیاش اومده اونجا اما خب اینجا  راه نداشت..

 میشینم روپله آپارتمان خانم زمانی که اصلا خوشش نمیاد کسی اونجوری مثل علافا بشینه تو پله ها و ادما رو بپاد!به بارون نگاه میکنم .دلم می خواد یه شلنگ بم بدن و انگشتم و بذارم لبش که آب داره با قشار میریزه بیرون و مقابل آفتاب بگیرمش و یه رنگین کمون بسازم درست وسط کوچه!اونوقت یکیم پیدا میشه که از ته دل دلش بخواد از زیر فواره آب شلنگ رد شه .شایددوستای خوبی واسه همشیم .من دستش و میگیرم و می برمش دوتا کوچه اونورترو بش یه خونه رو نشون میدم که سر درش یه تابلو سفالی برجسته با تصویر خورشیده و بعد بش میگم که چقدر دلم می خواد آدمای این خونه رو ببینم.فقط چون این تابلو بالای ساختمونشه.

دلم تنگ شده واسه یه عالم گل قاصدک وسط دشت که بشه فوتشون کردو احساس کرد زندگی به همین سادگی و قشنگی رخ میده!

دقیقا تو این لحظه از تخیل کردنام دلم می خواد چشام و روی هم بذارم و واسه همیشه بخوابم.واسه همیشه....  

مثل یک بازی است.رویای یک کودک برای شیرین کردن آب دریا ،اینکه ما بخواهیم فکر کنیم این همه فاصله را می شود پر کرد!فاصله من که این سر دنیایم تا تو که آن سوی آنی!